کلات دی عالی
روزهای که زود دیر شد.............!
چه خاطراتی که زنده نمیشوند.......
چه روزهاکه دلم میخواست تا ابد تمام نشوند
وچه روزهاکه هر ثانیه اش یک سال زمان میبرد.......
چه فکرها که آرامم کرد و چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود.......
چه لبخندهاکه بی اختیار برلبانم نقش بست و چه اشک هاکه بی اراده از چشمانم سرازیر شد......
كاش می شد لحظه ها را پس گرفت .............!
گاهی در زندگی ات می مانند!
گاهی در خاطره ات!
آن ها که در زندگی ات می مانند؛
همسفر می شوند....
آن ها که در خاطرت می مانند:
کوله پشتیٍِ تمامٍ تجربیاتت برای سفر....
گاهی تلخ
گاهی شیرین
گاهی با یادشان لبخند می زنی
گاهی یادشان لبخند از صورتت بر می دارد....
اما تو لبخند بزن
به تلخ ترین خاطره هایت حتی....
سخنی با سروران ولات
سلام به همه دوستان قدیم وهمراهان جدید.....
سلام به همه اهالی روستایم چاوشی.........
سلام به چاوشی............
سلام به خاطرات چاوشی......
از اینکه در این مدت کوتاه در خدمت شما در وبلاگ کلات دی عالی بوده ام بسیار خوشحال وخرسندم ,وبا تمام وجود وعشق به گذشته روستایم قلم را به کار گرفته ام تا تلنگری به خاطرات زیبای روستایم چاوشی زده باشم .
زمان کوتاه , اما همدلی وهمت بلند بود,مهر ومحبت سرازیر شد از سوی کسانی که حتی مرا هم ندیده اند , برایم جالب بو د, چه چیزی می تواند اینگونه دلها را بهم نزدیک کند, آن نیست جز عشق به گذشته ی زیبا و یاد کردن از خوبیهای آنهائی که زمانی سروران روستا بوده اند, بزرگان ولات . جوانان . مادران وپدران فداکار روستا ,شهیدان نازنین ولات وخلاصه همه اونائی که در گذر زمان مایه افتخار وسربلندی نام چاوشی بوده اند.
ما دراین مسیر به عشق شما تا اینجا آمده ایم.......
برای بیان عظمت وبزرگی نام روستایم............
تا روزی که شما پشتیبان ما دراین راه پرخاطره هستید ما هم خواهیم ماندپس:
برای ادامه کارمان به همه شما که عشق به چاوشی دارید نیاز داریم....
آمده ایم که بمانیم.......
پس به عشق شما خواهیم ماند............
خاطرات . عکسهای قدیمی و مطالب خود را به ایمیل [email protected]بفرستید .
فدای همه شما سروران
خاطرات مشترک
روستا زیباست ,زیباتراز آن این که اهل روستای چاوشی باشی ...
خاطرات خاص داشته باشی .............
مردمانش خاص باشند ........
روستا زیباست مخصوصا زمانی که جزء روستا های خاص باشی...
مگه خاص تر از اینکه اهل چاوشی باشی هم پیدا میشه...؟مگه خاص تر از خاطرات ما تو دنیا هست...؟تو هر شرایطی زندگی کردیم...تو همه کمبودها و دور از آشنا و فامیل و دوست و...شاید واسه همینه که همیشه فکر میکنیم ما عضو یه خانواده ایم و انگار هزار سال همدیگرو میشناسیم...
آخه چقدر خاطرات مشترک...؟کجای دنیا یافت میشه...؟
ساعت 5 صبح از خواب شیرین بلندت کنند وبگن بلند شو تا بریم باغ برا چین خرماها.....
تا ظهر اونجا باشی , برگردی خونه ,دوباره خرماها را پاک کنی ......ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲ
ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ . . .
ﺑﺮﺗﻨﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦ
ﭘﯿﺮﻫﻦ . . .
ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖ
ﺁﺏ . . .
ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼ
ﺧﻮﺍﺏ . . .
ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ
ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ . . .
ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ . . .
ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ
ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . .
ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ! ! !
ما خاطرات پیوند خورده ای داریم که هرگز از هم جدا نخواهند شد... یادت به خیر چاوشی
روز های کودکی من.................!
گاه دلتنگی های کودکی ام آنچنان بی سر صدا به درون زخم هایم رخنه میکنند که انگار هیچ زخمی وجود ندارد، حتی ثانیه ای تفکر عمیق در آنچه که گذشت، نگاهی ناباورانه که چگونه گذشت...
خواب بود یا رویا...
سلامی قدیمی به روزهای کوچک کوچکی ام که همچنان ذهن مرا قلقلک میدهد...
حک شدن خاطراتی که هرگز فسیل نخواهند شد تنها یادگار روزهای شیرین بچگی من با یادگارهایی که حتی بدرود هم نمیتواند آنها را از بین ببرد...
درود بر کهنه ترین خاطراتی که هرگز کهنه نخواهد شد...
خانه های قدیمی را دوست دارم ............!
چایی همیشه دم است
روی سماور
توی قوری
در خانه همیشه باز است
مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواهد
غذاها ساده و خانگی است
بویش نیازی به هود ندارد
عطرش تا هفت خانه می رود
کسی نان خشکه ندارد
نان برکت سفره است
مهمان ناخوانده آب خورشت را زیاد می کند
دلخوری ها مشاوره نمی خواهد
دوستی ها حساب و کتاب ندارد
سلام ها اینقدر معنا ندارد
سلام گرگی وجود ندارد
افسردگی بیماری نایابی است ...
خانه های قدیمی را دوست دارم...
روزهای باهم بودن................!
ﻧﻤــﯽ ﺩﺍﻧــﻢ …
ﺍﺻـﻼً ﻫﯿــﭻ ﻭﻗـﺖ ﻓــﺮﻕ ﺑﯿــﻦ ﺍﯾﻨــﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﻔﻬـﻤﯿــﺪﻡ....
ﻓﻘـﻂ ﻣـﯽ ﺩﺍﻧـﻢ ﺩﻟـﻢ ﯾـﮏ ﺟـﻮﺭﯼ ﻣـﯽ ﺷـﻮﺩ
ﺟــﻮﺭﯼ ﮐـﻪ ﻣﺜــﻞ ﻫﻤﯿــﺸـﻪ ﻧﯿــﺴـﺖ....
ﺩﻟـﻢ ﮐـﻪ ﺍﯾﻨـﻄــﻮﺭ ﻣـﯽ ﺷـﻮﺩ ، ﻏﺼـﻪ ﻫـﺎﯼ ﺧــﻮﺩﻡ ﮐـﻪ ﻫـﯿﭻ
ﻏﺼـﻪ ﯼ ﻫﻤــﻪ ﯼ ﺩﻧﯿــﺎ ﻣـﯽ ﺷـﻮﺩ ﻏﺼـﻪ ﯼ ﻣـﻦ....
ﺩﻟــﻢ ﺑـﺪﺟــﻮﺭ ﻏﺮﻭﺏ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ...
آری...
این عکسها سنگ تمام میگذارد برای
دل تنگی هایم....
کودکی را سنجاق کرده ام به جوانی ام ...............!
به... جوانیام
و دوچرخه سبزم آن پایین صفحه
مدام تاب میخورد!
من آویزانم... از یک دست
به یای آخر تنهایی
که همه کودکی از آن ترسیدم
دروغ میگفتند !
روزگار پیرمان نمیکند
آدمها تنهایند!....
بشمار... تو روزهای تقویم را
من موهای سپیدم را !
یکی از همین روزها دست میکشم
از تنهایی... و سقوط میکنم
از آن بالا....
و میپرم روی دوچرخهی هفت سالگیام
من کوچک نمیشوم ...
دور میشوم
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشق ها را خط بزن....
کاش هنوز در کنارمان بودی _ حمید جان
بهترین هم درد بودی
همیشه خوب بودی
حرفامو ن رو می شنیدی
خندهایت قابل فراموش شدن نیست
کوچه های ولات هنوز تورا یاد دارند....
با ما در همه جا بودی
گریه هامو خنده هامو
همرو باهات قسمت میکردم
تو بهترینم بودی
بی تو هیچ غمی نداشتم
چه عالی بود جوانی باتو ......
و چقدر دلم برات تنگه
کاش هنوز پیش مان بودی ......
حمیدجان....
زندگی ست دیگر ...
همه سازهایش کوک نیست ...
حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمیگردد ...
به سالهایی که به سرعت گذشت ...
به کودکی ...
به جوانی ...
حواست باشد به کوتاهی زندگی ات ...
به زمستانی که رفت ...
بهاری که دارد تمام میشود آرام آرام و نم نمک ...
زندگی به همین سادگی میگذرد ...
هر جور که باشی میگذرد ...
به یاد روزهائی که خاطره شد...........!
روستای چاوشی سال 1354: محمد اکاژ. علی چاهشوری. حیدر چاهشوری. اکبر مزارعی
ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ، ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ﮐﺠﺎ
ﺑﻮﺩﯾﻢ ، ﮐﺠﺎ ﻫﺴﺘﯿﻢ ، ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺗﻠﺦ ﺭﻓﺘﻨﯽ
ﺍﺳﺖ ، ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ، ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﭘﺎﯾﺪﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ . ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﺎﺧﺖ . ﻗﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ
ﻧﻮﺷﺖ .... ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻧﻘﺎﺵ ﺍﺳﺖ ، ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻗﻠﺒﺖ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ، ﺑﺎ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻟﻌﺎﺏ ...
ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺣﮑﺎﮐﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ ، ﺁﺧﺮ ﻣﯽ ﺗﺮﺍﺷﺪ ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ، ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ...
ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ،ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﺪ.